کد مطلب:77501 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:233

خطبه 017-داوران ناشایست











و من كلام له علیه السلام

فی صفه من یتصدی للحكم من الامه و لیس لذلك باهل

یعنی از كلام امیرالمومنین علیه السلام است در صفت كسی كه از امت متوجه بشود جاری ساختن حكم خدا را در میان مردمان و نبوده باشد اهل از برای حكم كردن و قابلیت حكمرانی را نداشته باشد:

«ان ابغض الخلائق الی الله رجلان: رجل وكله الله الی نفسه»

یعنی مبغوض ترین خلایق به سوی خدای تعالی-یعنی مستعدترین از برای غضب خدا-دو مردند: مردی كه خدای تعالی او را به خودش واگذاشته باشد، یعنی او را مخلا به انفسش كرده و میانه ی او را و میانه ی شیطان را خالی كرده باشد از موانع و او در امور اعتماد به نفس خود كرده باشد و خود را منشا اثری بداند.

«فهو جائر عن قصد السبیل»

یعنی پس او مایل از وسط راه است.

«مشغوف بكلام بدعه و دعاء ضلاله.»

یعنی او دل شكافته ی دوستی سخن بدعت است و اختراع در دین و احداث چیزی كه از دین نبوده باشد و دل شكافته ی دوستی خواندن ضلالت و گمراهی باشد، یعنی عاشق بدعت و ضلالت است و شغل او خواندن مردم است به احداث در دین و گمراهی از صراط مستقیم، زیرا كه كسی كه اعتماد به نفس خود كرد و بنده ی هوا و خواهش نفس شد، البته متصف به اوصاف شیطان باشد و صفت و حالت شیطان نیست الا گفتن و خواندن

[صفحه 201]

خلق به بدعت و ضلالت.

«فهو فتنه لمن افتتن به.»

یعنی پس او سبب فتنه[1] و فساد و رسوایی از برای هر كسی است كه مفتون به او و تابع و مرید اوست.

«ضال عن هدی من كان قبله.»

یعنی او گمراه است از طریق عدل و راه راست راه نماینده كه پیش از او بود.

«مضل لمن اقتدی به فی حیاته و بعد وفاته.»

یعنی و گمراه كننده است مر كسی را كه پیرو اوست در زندگی او و مردگی او.

«حمال خطایا غیره»

یعنی بردارنده ی گناهان غیر خود است، به تقریب سبب شدن بر گناه او.

«رهن بخطیئته.»[2].

یعنی گرو گناه كردن خود است، یعنی گناه كردن لازم اوست.

«و رجل قمش جهلا»

یعنی و مردی كه جمع كرده در خود جهل را.

«موضع فی جهال الامه»

یعنی انداخته شده یا تندرونده است در میان نادانان امت.

«عاد فی اغباش الفتنه.»

یعنی غافل كائن[3] در تاریكیهای فتنه و فساد و ضلال است.

«عم بما فی عقد الهدنه.»

یعنی كور است به منفعت و مصلحت در عقد صلح با دشمن.

«قد سماه اشباه الناس عالما و لیس به.»

[صفحه 202]

یعنی نام گذارده اند مثل و مانندهای مردم او را عالم و دانا و حال آنكه نیست دانا.

«بكر فاستكثر من جمع ما قل منه خیر مما كثر،»

یعنی داخل در صبح شد و طالب شد و راغب گشت در بسیار و پر از جمع شدن و فراهم آمدن آن چیزی كه كم او با خیر و بانفع تر[4] است از بسیار او، یعنی[5] راغب و طالب گشت[6] در بسیار از جمع شدن اموال و حطام دنیا در نزد او، كه كم او با خیرتر از بسیار او است[7] زیرا كه ضرر كم او كمتر است از ضرر بسیار او.

«حتی اذ ارتوی من ماء آجن و اكتنز من غیر طائل، جلس بین الناس قاضیا، ضامنا لتخلیص ما التبس علی غیره.»

یعنی تا زمانی كه سیراب شد از آب گنده كه علم نكراء و شیطنت دنیا باشد و در نزد خود جمع ساخت از فضول و بی فایده ی متعلقات، به حكمرانی نشست در میان مردمان از برای حكم كردن و ضامن شدن مر خالص ساختن چیزی را كه مشتبه بود بر غیر او، كه فسق و جور او باشد، یعنی نشست در میان مردمان در حالتی كه حكم كننده و ملتزم خالص ساختن فسق خود باشد كه بر غیر خود مشتبه به عدل ساخته است، چه از احكام و فتاوی خلاف حق، فسقی را كه از نشستن در مقام قضاء داشت به سر حد كمال و به نهایت می رساند و خالص و صرف می سازد.

«فان نزلت به احدی المبهمات هیا لها حشوا رثا من رایه ثم قطع به.»

یعنی اگر فرود آید به او و رجوع به او بشود یكی از احكام مبهمه ی غیر معلومه او را، آماده و مهیا می سازد از برای جواب او فضول بی فایده و پوسیده از رای و ظن خود را، پس حكم به جزم به آنچه خود در جواب آن گفته است می كند و اجرا می دارد.

«فهو من لبس الشبهات فی مثل نسج العنكبوت.»

یعنی پس او در تلبیس و مشتبه ساختن تشكیكات خود، یعنی احكامی كه به رای پوسیده ی خود كرده و در واقع غیر از تشكیك چیز دیگر نیست، مانند تنیدن عنكبوت

[صفحه 203]

است به لعاب دهن خود شبكه از برای صید مگس، یعنی او هم از برای تلبیس و فریب به احكام خود به لعاب كلمات دهن خود كه مطلقا استمساكی ندارد و به وزیدن نسیم شبهه و تشكیكی از هم می ریزد، شبكه و دام دلائل و براهین چندی می تند كه صید عوام الناس كرده باشد.

«لا یدری اصاب ام اخطا، فان اصاب خاف ان یكون قد اخطا و ان اخطا، رجا ان یكون قد اصاب.»

یعنی در حالتی است كه نمی داند كه صواب و درست حكم كرده است یا خطا و غلط و دائم در میان خوف و رجا است، پس اگر تیری به تاریكی انداخته و صواب نیز گفته باشد، خوف اینكه بگویند خطا كرده است دارد با امید صواب بودن و اگر خطا كرده است كه شغل اوست، امید این كه مشتبه شده و بگویند كه صواب است دارد، با احتمال اینكه گویند كه خطا كرده است، پس در حكمی از احكام خود خوف تخطئه و امید تصویب را دارد.

«جاهل خباط جهالات.»

یعنی نادان است و خبط كننده در ندانستنیها و احكام مبهمه ی خود، یعنی در احكام ملتبسه نیز خبط در تلبیس می كند و مفتضح می گردد.

«عاش ركاب عشوات»

یعنی شبكور است و در شب و تاریكی ابهام مسائل مشكله، قدم تلبیس نمی تواند گذارد، با وصف اینكه دائم سوار تلبیسات است و ملكه در تلبیس دارد.

«لم یعض علی العلم بضرس قاطع.»

یعنی دندان جزم بر روی علمی نگذاشته است و یقینی در مساله حاصل نكرده غیر از توهم و تظننی.[8].

«یذری الروایات اذراء الریح الهشیم.»

یعنی پراكنده می سازد روایات را مثل پراكنده ساختن باد گیاه خشك را، زیرا كه چون

[صفحه 204]

قوه ی فهم روایات را ندارد نمی تواند هر یكی را در مقام خود نقل كند و در موضع خود مفادش را جاری سازد و در خلاف موضع جاری می سازد و نقل می كند و از نقل او نفعی در آن مقام عاید نمی شود، پس مثل بادی است كه گیاه خشك بی فایده را پراكنده سازد.

«لا ملی ء و الله باصدار ما ورد علیه.»

یعنی قسم به خدا كه مایه و مكنت[9] اصدار و اجرای جواب مساله ای كه بر او وارد شود و از او جواب بخواهند ندارد.

«و لا یحسب العلم فی شی ء مما انكره»

یعنی گمان علم و تصدیق در مساله ای از مسائلی كه او منكر اوست نمی كند و از جهل مركبش گمان دارد كه مساله ای را كه او منكر بر حقیت اوست، راه تصدیقی در او نیست و البته تصدیق به حقیت او باید نشود.[10].

«و لا یری ان من وراء ما بلغ منه مذهبا لغیره.»

یعنی گمان نمی كند از وراء آن چیزی را كه رسیده است از علم، راهی از برای غیر خود، یعنی آن مبلغ از علم كه به او رسیده است كسی غیر از او را راهی به فوق نیست، یا اینكه گمان نمی كند آن حكمی را كه فهم او رسیده است به او از ورای آن و فوق آن، محل رفتن از برای غیر او باشد، كه فهم غیر به او تواند برسد، یعنی به مبلغ فهم او در مساله ای هیچكس نمی رسد.

«و ان اظلم علیه امر اكتتم به لما یعلم من جهل نفسه.»

یعنی اگر مشكل باشد بر او امری و حكمی، كتمان می كند به او مر دانستن او را، یعنی می پوشاند فائده ی دانستن او را و می گوید دانستن او بی فایده است، از شدت جهل و نادانی خود، یا اینكه كتمان دانستن او می كند یعنی می پوشاند شنیدن او را از جهت ندانستن حكم او، یا اینكه كتمان به او می كند از جهت دانستن و اطلاع غیر كه مبادا از آن

[صفحه 205]

حكم مطلع شود و از او مطالبه ی جواب بكند و كتمان به علت جهل و ندانستن خود به او.

«تصرخ من جور قضائه الدماء.»

یعنی فریاد می كند از ظلم حكم ناحق، آن خونهای به ناحق ریخته.

«و یعج منه المواریث.»

یعنی و صدا بلند می كنند از او میراثهای به غیر مستحق رسیده و به ناحق تقسیم شده.

و ملخص، تفرقه میان دو مرد به اوصاف مذكوره این است كه: مرد اول ضال است در اصول عقاید و مبدع در اعتقادات یقینیه ی دینیه و مضل خلائق است در اصول دین و مرد دویم[11] ضال و مضل است در فروع دین و احكام و فتاوی شرعیه.

بعد از بیان خصال دو مرد شكایت از عوام مردمان است.

«اشكوا الی الله من معشر یعیشون جهالا و یموتون ضلالا»

یعنی شكایت می كنم به سوی خدای تعالی از گروهی كه زیست می كنند جهال و نادانان و می میرند گمراه و حیران.

«لیس فیهم سلعه ابور من الكتاب اذا تلی حق تلاوته.»[12].

یعنی نیست در میان ایشان متاعی نارواج تر از كتاب خدای تعالی هر گاه خوانده شود حق خواندن او را یعنی تفسیر كردن آن كما هو حقه.

«و لا سلعه انفق بیعا و لا اغلی ثمنا من الكتاب اذا حرف عن مواضعه»

یعنی و نیست در میان ایشان متاعی رایج تر در مبایعه و بلند بهاتر از كتاب خدای تعالی، هر گاه تحریف و تغییر داده شود از محل و معانی واقعیه ی او و بر وفق هوا و هوس ایشان تفسیر كرده شود.

«و لا عندهم انكر من المعروف و لا اعرف من المنكر.»

یعنی و نیست در نزد ایشان ناشایسته تر از احسان و نیكی، یعنی جمیع مامورات شرعیه و نه در نزد ایشان شایسته تر از زشتی و قبح[13]، یعنی جمیع منهیات دینیه.

[صفحه 206]


صفحه 201، 202، 203، 204، 205، 206.








    1. چ: پس او فتنه.
    2. در این دو جمله در نسخه ی اصل افتادگی پیش آمده، بر طبق نسخه ی «ن» و «چ» نوشته شد.
    3. ن «كائن» ندارد.
    4. چ: با نفع تر است.
    5. چ: از بسیار یعنی.
    6. چ: و طالب است.
    7. چ: كه كم او با خیرتر است از بسیار او زیرا.
    8. ن: تظنن.
    9. چ: مكنت و مایه ی.
    10. یعنی آن دانشمندنما بر این باور است كه نباید به حقانیت آن مسئله تصدیق شود.
    11. چ: دوم.
    12. ن، متن بعد را بدون نقل ترجمه نموده و با ترجمه ی این متن (لیس فیهم...) آمیخته است.
    13. چ: قبیح.